داستانی از اسپانيای اسلامی (۲)
اسپانيا در عهد اسلامی خود، چنان در فرهنگ، علوم و استانداردهای زندگی شکوفا شد که تمامی کشورهای اروپايي به آن به عنوان الگو مینگريستند(مقاله شماره ۱). امّا چه شد که تمدن اسلامی که قريب هشتصد سال از ۷۱۶م. تا ۱۴۹۲م. در اسپانيا قدرتمند بود، ضعيف شد و شکست خورد؟ اين سؤال بسيار مهمی است و با امروز ما بسيار مرتبط است. جامعه ما امروز هم دشمنانی جدّی دارد، و از اين نظر تاريخ اسپانيای اسلامی میتواند مايه گسترش بينش ما نسبت به وقايع جاری و وقايع پيش روی ما باشد.
عوامل انحطاط چه بود؟
اسپانيای اسلامی پس از فتح ابتدا زير نظر حاکمان بنی اميه قرار گرفت که آن زمان در دمشق حکومت میکردند. با روی کار آمدن بنیعباس در ۱۳۲ﻫ/۷۵۰م، يکی از نوادگان بنیاميه به اسپانيا رفت و با حمايت برخی از مردم آفريقا توانست حکومت را در اسپانيا به دست آورد[۱]. اين دوره ۳۰۰ سال دوام آورد و به دوره “امويان اندلس” معروف شد. در اين زمان در اسپانيا رشد قابل توجهی در جنبههای علمی و فنی به وجود آمد. اما بعد از اين مدت، حکومت در اندلس از حالت مرکزی به صورت ملوکالطوايفی درآمد (سال۴۲۲ﻫ/۱۰۳۱م) و تفرقه و درگيری بين حکام مناطق مختلف مسلمان موجب ضعف مسلمانان و غلبه مسيحيان از شمال شد. با استمداد حکام اين مناطق از حکومت مسلمان در شمال آفريقا (معروف به سلسله مرابطون به رهبری یوسف بن تاشفين)، يوسف بن تاشفين در نبرد زلاقه نيروهای پادشاه مسيحی (آلفونسوی ششم) را شکست داد. در اين زمان است که تقريباً همزمان با گسيل جنگجويان صليبی خاورميانه به دستور پاپ اوربان دوم، جلسهای برای بررسی راههای غلبه بر مسلمانان در قلمرو مسيحيان تشکيل میشود. شرح يکی از اين جلسات را با هم میخوانيم:
پس از پيروزی مسلمانان در جنگ زلاقه در سال ۴۷۹ق/۱۰۸۶م. و شکست مسيحيان که مقدمه به قدرت رسيدن مرابطون در اسپانيا شد، سياست براندازی اسلام در اندلس شدت بيشتری يافت. پاپ شخصاً وارد عمل شد و نفوذ دينی خود را که در روحيه حکام غربی و مسيحيان تأثير بسزايي داشت، در جهت نابودی مسلمانان در اندلس به کار گرفت و در اين راه از اختلافات ميان سرداران و حاکمان مسلمان نهايت بهره را برد. برّاق بن عمّار، سردار مسلمان عرب، يکی از آنهاست. آوردهاند که در جلسهای که ميان او، آلفونسو و دوکِ شهر ونيز برقرار بوده است، آلفونسو از برّاق بن عمّار میخواهد که در کار ريشهکنی اسلام در اندلس مسيحيان را ياری کند. برّاق چنين پاسخ میدهد: ” بدان که شير را جز با مکر و حيله نمیتوان شکار کرد. مثلاً شکارچيان به شير خشمگين و قوی شراب مینوشانند و او را سست میکنند تا بتوان به راحتی او را در بند کشيد، و حتماً میدانی که آهن را جز با آهن نمیتوان کوبيد.”
برّاق بن عمّار سپس در ادامه بحث و گفتگو با مقامات کليسا به آنها توصيه میکند ضمن خودداری از رويارويي مستقيم با مسلمانان، از طريق بستن پيمان و معاهده در چند حوزه تلاش کنند جامعه اسلامی را از درون پوک و تهی کنند تا بتواننند در دراز مدت مسلمانان را به زانو درآورند:
” … بنابراين چاره اين است که با مسلمانان در سه چيز پيمان ببنديد و معاهده امضا کنيد، اول: آزادی در تبليغ دين، دوم: آزادی در آموزش به مسلمانان، و سوم: آزادی در تجارت با آنها. اگر بتوانيد اين سه امتياز را از مسلمانان بگيريد، راه پيروزی شما هموار خواهد شد.” وی در ادامه چنين توضيح میدهد: “آزادی شما در تبليغ دين باعث خواهد شد که کشيشان و مبلغان بتوانند تعليمات دينی شما را در ميان کودکان مسلمان آموزش دهند. در اين صورت حتی اگر کشيشان و مبلغان نتوانند آيين مسيحيت را به دلهای مسلمانان داخل کنند، حداقل مايه آن خواهند شد که جوانان مسلمان در دين خود سست و بیتفاوت شوند. در نتيجه غيرت دينی که آنان را به رويارويي و مقاومت وامیدارد از دل آنها بيرون خواهد رفت. اما آزادی در آموزش مايه آن خواهد شد که جوانان مسلمان به خاطر حس طبيعی احترام به آموزگار، برای مسيحيان و اروپاييان به گونهای برتری فکری و نژادی معتقد شوند و شما را قویتر و عالیمقامتر از خودشان بدانند و به همين نسبت از علاقه و احترام آنها به ميهن و همميهنان خودشان کاسته شود. سرانجام آزادی تجارت و داد و ستد شما با مسلمانان وسيلهای است برای آميزش و معاشرت نزديک با آنها. به همين وسيله میتوانيد از وابستگی و علاقه مسلمانان به پوشاک و ديگر ويژگیهای ملی و مذهبیشان بکاهيد. حتی از طريق همين معاشرتها میتوانيد خوردن مست کنندهها را که در ميان مسلمانان حرام است و کاری زشت و ناپسند به شمار میآيد در ميان آنها رواج دهيد. مسلمانان اگر به خوردن مستکنندهها عادت کنند و شرمی که امروز از نوشيدن مسکرات حس میکنند از ميان آنها رخت بربندد، و اخلاق آنها به اين عمل خو بگيرد، کمکم به ساير کارهای زشت نيز عادت خواهند کرد و مردمی لاابالی و بیقيد خواهند شد. در نتيجه عزت نفس، غرور ملی و احساس برتری مذهبی را از دست خواهند داد، ضعف و سستی بر جسم و روح آنها چيره خواهد شد، فساد و اعمال زشت در ميان آنها شايع خواهد گرديد، اخلاق آنها به انحطاط خواهد گراييد و رشته امور کشور و کشورداری آنها از هم گسسته خواهد شد زيرا از شب تا نيمه شب مست خواهند بود و بامداد را با حالت خماری و کسالت و افسردگی از خواب برخواهند خاست. به اين ترتيب، نيروی سياسی، و نظامی آنها مختل خواهد شد و سررشته امور از کف آنها بيرون خواهد رفت. آنگاه میتوانيد آنها را مانند گوسفند به هر سو که میخواهيد برانيد يا مانند خرگوش شکار کنيد. فراموش نکنيد که ناز و نعمت بسيار، تنپروری و خوشگذرانی، اسراف در خوردن غذاهای گوناگون و لباسهای رنگارنگ و گرانقيمت، و فرورفتن در گرداب شهوتها، گناهان و هتک حرمتها، خواهد توانست مسلمانان را از راه و روش پدران ونياکانشان بازدارد و روح آزادگی و جنگاوری را از آنها بگيرد. همين به تنهايي برای سقوط و انحطاط مسلمانان کافی است.”
آلفونسو از اين سخنان بسيار شاد شد. او به خوبی میدانست پيروزی بر مسلمانان در شرايط آن روز اندلس و جهان کار آسانی نيست. به همين دليل با نهايت اخلاص و صميميت از سردار خيانتکار سپاسگزاری کرد.
پس از آن جلسه، متنی به عنوان قرارداد صلح با همان شرايط مورد نظر مسيحيان نوشته شد و آن را به همراه دو تن از افراد مورد اعتماد به نزد فرمانروايان مسلمان در اندلس فرستادند. فرمانروايان مسلمان اندلس فريب سخنان خوشايند مسيحيان را خوردند و شرايط صلح و آشتی را پذيرفتند.
در پی پذيرش پيمان صلح، کشيشان و مبلغان مسيحی در شهرهای مسلمانان پراکنده شدند، مدرسههای گوناگون برپا کردند و تبليغ مسيحيت را آغاز نمودند. از نخستين اقدامات آنان فراهم کردن باغ و گردشگاه و ساختمان زيبايي در کنار رودخانه قرطبه بود که آن را به گردشگاهی برای حکمرانان، صاحب منصبان و بزرگان مسلمانان اختصاص دادند. در پی آن، برخی چهرههای سرشناس مسلمانان به ويژه در روزهای یکشنبه به سوی آن گردشگاه میشتافتند تا علاوه بر گردش، از تماشای دختران مسيحی نيز لذت ببرند.
عبدالواحد مراکشی (مورخ مسلمان) در کتاب تاريخ خود به نام “المعجب فی تخليص اخبار المغرب” مینويسد که در همان سال امضای پيمان صلح، چهار مدرسه بزرگ به خرج شخص دوک ونيز در اندلس برپا شد که تحصيل در آنها رايگان بود. در همان روزها شايد به دليل پيامدهای تفرقه سياسی مسلمانان، مدارس مسلمانان در قرطبه و ديگر شهرهای مسلماننشين اندلس در حال تعطيل شدن بود و تدريس علوم و دانشهای گوناگون در آنها رو به افول میرفت. به همين دليل جوانان و نوجوانان مسلمان به مدارس مسيحی روی آوردند و با روحانيون و مبلغين مسيحی معاشرت کردند و در اخلاق، رفتار، ويژگیها و شيوه زندگی از آنها تقليد کردند. بر اساس توصيههای برّاق بن عمّار، بخش بزرگی از شراب اروپا به اندلس سرازير میشد. يکی از کشيشان مسيحی اين را کافی ندانست. محصول همه تاکستانهای قرطبه را پيشخريد کرد و سوگند خورد که شراب حاصل ازآن را جز به دانشآموزان و دانشجويان مسلمان نفروشد، به ويژه آنان که در مدارس مسيحی درس میخواندند. جوانان مسلمان با تعليمات جديدی که يافته بودند از اين هديه بسی شادمان و خشنود شدند. در نتيجه:
– میخوارگی، که تا آن زمان نزد مسلمانان عملی حرام و شرمآور و ننگين بود و تنها محدود به مجالس محرمانه و برخی مهمانیهای خصوصی بود، از آن پس کاری عادی و معمولی و رايج گرديد. به ويژه که جوانان مسلمان تحصيلکرده در مدارس مسيحيان اروپايي در نوشيدن شراب پيشگام بودند و به همين سبب بادهنوشی از ويژگیهای دانشآموختگان، روشنفکران و نوگرايان به شمار میآمد. بنابراين هر که از اين کار سر باز میزد، او را کهنهپرست و متعصب خطاب میکردند.
– مسلمانان با نوشيدن شراب، لباس وقار و متانت و حيا را از خود دور کردند و بدمستی و خمارآلودگی به ويژگیهای رفتاری و اخلاقی آنان اضافه گشت.
– جوانان میخواره و بادهگسار، اخلاق و روحيات پدران خود را بیارزش و حقير شمردند و نياکان و پدران خويش را نادان و عقبمانده خواندند.
– مردم لباسهای پشمين و مويين را، که پوشش مجاهدان اسلام و لباس صبر و تحمل و سعی و کوشش بود از تن به در آوردند و لباس حرير و ديبا در برکردند و تنپروری در پيش گرفتند.
– مردم از تعاليم اسلام، به ويژه گرد آمدن در مسجد و ادای فريضه نماز که اساس دين اسلام و نگهبان روحيات و معنويات مسلمانان بود غفلت کردند. مسجدها به صورتی متروک و کثيف درآمدند که تنها گاهی افراد سالخورده و از کارافتاده برای نماز در آنجا جمع میشدند.
– در عشرتکدهها و مراکز عيش و نوش، دختران مسيحی که کشيشان برای به فساد کشاندن جوانان مسلمان استخدام کرده بودند، به دلربايي از فرزندان مسلمانان مشغول بودند. جوانان مسلمان تا پاسی از شب در آن ميهمانخانهها، که محل زنان و دختران بدکار بود، بیپرده و آشکار به خوشگذرانی، بادهنوشی و رقص و پايکوبی میپرداختند.
– خوشگذرانی و تجملگرايي به اندازهای رايج شد که درآمد عادی مردم برای گذران زندگی کفايت نمیکرد. به علاوه، رقابت در بهرهگيری از تجملات و زينتهای زندگی به اندازهای بالا گرفت که همه خواستار پوشيدن لباسهای گرانقيمت، آراسته شدن به زيورآلات و خانه و زندگی مجلل بودند. از آنجا که تأمين همه اين خواستهها با درآمدهای مشروع ممکن نبود، کارگزاران، حاکمان و اميران و فرمانروايان مسلمين برای تأمين خواستههای خود به اخاذی، رشوهگيری، و اختلاس از بيتالمال مسلمانان پرداختند و فساد اداری رواج يافت. طبقات توليدکننده ثروت (دهقانان، کارگران، و صنعتگران) نيز در اين ميان مورد بیتوجهی واقع شدند و روزبهروز فقيرتر و ناراضیتر شدند. در اين ميان کشيشان و سران مسيحيت با تمام قوا در جهت تعميق و تشديد اين وضع تلاش میکردند[۲].
سران مسيحيان همچنين در تشديد اختلافات بين طوايف مختلف میکوشيدند. حالا که اسپانيای اسلامی ديگر حکومت واحدی نداشت و به صورت ملوکالطوايفی اداره میشد، گاهی به ياری يکی بر عليه ديگری نيروی کمکی اعزام میکردند و برخی از سران مسلمانان را با وعده حکومت بر تمام اندلس فريفتند. سرانجام حملات مسيحيان شروع شد و در فاصله دو سال ۱۰۹۴م. و ۱۰۹۵م.، دو شهر بلنسيه (Valencia) و طليطله (Toledo)را تصرف کردند. سپاهيان مسيحی ضمن غارت شهر بلنسيه، فجايع بسياری مرتکب شدند. از جمله به دختران مسلمان در برابر چشمان پدران و مادرانشان تجاوز کردند. لشکريان مسيحی سيزدههزار تن از مردان مسلمان را به گناه دفاع از ناموس و همسر و فرزندان خود به خاک و خون کشيدند و سیهزار تن از مردان و زنان مسلمان را، به جرم اين که نخواستند دين مسيحیت را بپذيرند شهيد کردند و مسجد و مدرسه بزرگ شهر بلنسيه را به آتش کشيدند[۲].
آلفونسو، به محض غلبه بر مسلمانان و تصرف بلنسيه دستور داد وزير مسلمان را که در تسخير شهر بلنسيه به مسيحيان ياری رسانده بود و به همکيشان خود خيانت کرده بود، در آتش سوزاندند. به اين ترتيب بود که مسيحيان با توسل به چنين ترفندهای زيرکانهای توانستند جامعه اسلامی را به تدريج آلوده کرده و آهسته آهسته شهرهای اسپانيا را يکی پس از ديگری به تصرف درآورند.
به نظر نمیرسد که سردمداران اروپای امروز، سياست چندان متفاوتی نسبت به سران مسيحيت در آن زمان داشته باشند. وقايع امروز جهان اسلام نشان میدهد که رويه سياسی بسياری از کشورهای غربی نسبت به جهان اسلام، همچنان دنبالهای از شيوههای استعماری سالهای گذشته است. در اين ميان ما بايد تاريخ خويش را بشناسيم، و با جهانبينی توحيدی و به مدد تفکر و انديشه، راه فردا را تشخيص دهيم.
مراجع
1. ژوزف بورلو، تمدن اسلامی، ترجمه اسدا… علوی، مشهد: بنياد پژوهشهای اسلامی، ۱۳۸۶
2. علیاکبر ولايتی، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، وزارت امورخارجه، مرکز چاپ و انتشارات، ۱۳۸۲.